شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

سفر مجدد به شمال

بعد از دو هفته که از لاهیجان برگشته بودیم، بدلیل تعطیلی که روز یکشنبه بخاطر شهادت حضرت فاطمه بود دوباره تصمیم گرفتیم که به دیدار خانواده ی بابایی بریم. چهارشنبه ظهر حرکت کردیم و چهار ساعته رسیدیم. خدا رو شکر آب و هوا خیلی خیلی خوب بود و شما اصلا اذیت نشدی. یکشنبه صبح هم برگشتیم . دختر گل گلی نازم ، شما هم موقع رفت و هم موقع برگشت فوق العاده آروم بودی . البته در مسیر برگشت تا تهران سه ساعت مداوم خوابیدی که باعث تعجب من و بابایی شد . توی این سفری که به شمال داشتیم بر خلاف همیشه ، بیشتر به گشت و گذار در طبیعت گذشت تا دیدن اقوام. عمو مجید مهربون برات یه اسکوتر خیلی دخترونه و ناز که موزیکال هم هست خرید. دستش درد نکنه....
29 فروردين 1392

سومین دندان و شروع چهاردست و پا رفتن

  ٢١فروردین وقتی که شما هفت ماه و نیمت بود سومین دندون (سمت چپ بالایی) بیرون اومد. حالا وقتی میخندی چهره ی نازت زیباتر و نمکی تر میشه. حدود یکماه بود که تلاشهات برای حرکت، بصورت سینه خیز بود ولی دیروز یعنی بیستم فروردین بطور ناگهانی دیدم که استیل چهار دست و پا رفتن رو به خودت گرفتی.      اما دستای کوچولوت هنوز اونقدر قوی نیست که بتونی به سمت جلو حرکت کنی. پاهات رو هی به زمین فشار میدی و حتی زانوهات رو هم از عقب کاملا صاف میکنی و کمرت رو بالا میاری. ولی از اونجایی که دستات رو محکم به زمین گذاشتی اصلا نمیتونی تکون بخوری . بعدش روی زمین می افتی . اما اصلا از این همه تلاش خ...
21 فروردين 1392

رفتن یا نرفتن ، مسئله این است !!!!

امروز هفدهم فروردین اولین روز رسمی کار تو کشوره. امروز صبح ساعت یک ربع به شش وقتی که زنگ موبایل برای بیدار شدن بابایی به صدا در اومد با استرس خاصی از خواب پریدم. یه لحظه حس کردم الان باید شما رو توی خواب بغل کنم و ببرم خونه ی کسی که نوبت نگهداری از شما رو داره !!!!‌ خواب از چشمام پرید. یهو دلم گرفت ..... با اینکه دیگه از امروز سر کار نمیرم ولی دلم گرفت واسه دوستام که امروز باید از نی نی های خوشگلشون برای چند ساعتی دور شن و به سرکار برن و از طرفی دلم گرفت واسه خودم !!!‌ نمیدونم چه حس عجیبیه . این حس که با خواسته ی خودم دیگه سر کار نمیرم... هم خوبه هم بده.. خوبه که بدون این استرسها، هر لحظه پیشتم عروسکم . پی...
17 فروردين 1392

اولین بهارت مبارک

شادیسای دلبندم امسال بهار به معنی واقعی با تمام بهارهای عمرمون متفاوته چون تو گل دوست داشتنی کنارمون هستی. خدای مهربون رو صدها بار شکر میکنم که امسالمون با صدای خنده و جیغهای شادیت آغاز شده. انقدر شیرین و خواستنی شدی که اصلا دوست ندارم این روزهای زیبا بگذره. گاهی پیش خودم فکر میکنم کاش میشد زمان متوقف میشد و تو در همین سن با همین شیرین کاریهای دوست داشتنی می موندی! ولی از طرفی دوست دارم هر روز و هر لحظه شاهد بزرگ شدنت باشم. شاهد روزی که روی پاهای توپولی خوشگلت می ایستی یا روزی که اولین کلمه رو به زبان میاری....   خب حالا برسیم به نوروزنامه ی شادیسا گلی :  از بیست و شش اسفند یعنی از شش ماه و بیست روزگی کم...
14 فروردين 1392
1